×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رفتار نیک .پندار نیک.گفتار نیک

× عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم همان يك لحظه اول كه اول ظلم را مي د يدم از مخلوق بي وجدان جهان را با همه زيبايي و زشتي بروي يكدگر ويرانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم نخستين نعره مستانه را اموش آندم بر لب پيمانه ميكردم
×

آدرس وبلاگ من

eilia.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

کات دات کام1391/02/18

نوشتن را فراموش کرده ام انگار ، کلمات با من غریبی می کنند و من تنها تر شده ام از روزی که تنهایی های من جان گرفتند بر سپیدی مجازی این دنیای تا ابد ناآشنا ، دست محبت به سوی واژه ها دراز کرده ام اما تک تک غریبی می کنند که چندین ماه است نانوشته مانده برگ های تنهایی های من چرا که تنها نبودم در دنیای واقعیتهایی که شاید پر بود از عطر توت فرنگی ، تنها تر شده ام و باز پناه آورده ام به حروفی که کنار هم می نشینند و خود من را به تصویر می کشند ، من دلگیر پر باران این روزها را

 این آخرین رقص واژه ها میان برگهای مجازی تنهایی های من است ، به خدا پناه می برم و به خود و بی چتر زیر باران اتفاق ها خیس می شوم و اشک هایم با اشک های خدا یکی می شود و آسمان بی مهتابم بی قراری می کند ، میان کشمکش بودن و نبودن نیستی را برمی گزینم و پایان می دهم این خط خطی هایی که دلنوشته های کودکانه ی دخترکی بودند که اول کودکیش را بعد نوجوانیش را ، تابش را ، شبانه های خداییش را ، بوسه های مخفیانه اش بر گونه های داغ خدا، سبزی اش را و امروز رنگین کمان دلش را به روزگار سپرد
زیر باران این همه تنهایی ، زیر هق هق چشمانی که دلتنگند ، شانه به شانه ی خدایی که قهر است با من و دنیای من ، بی بهانه ، بی غرور ، بی عطر خوش روزهایی که گذشت ، تنها با کوله باری خاطره ی تلخ و شیرین می روم از تنهایی های من که یک روز زمستانی متولد شد ، بر مزار روحم سنگی سفید انداخته ام و روی آن با خطی درشت نگاشته ام :

من آن سنگ مغرور ساحل نشینم                       که می رانم از خویشتن موجها را

خموشم ، ولی در کف آماده دارم                            کلاف پریشان صدها صدا را

چنان سهمناکم که از هیبت من                             نیاید سگ ماهیان در پناهم

چنان تیز چشمم که زاغان وحشی                         حذر می کنند از گزند نگاهم

صدفها و کفها و شنهای دریا                                  به مرداب رو می نهند از هراسم

من آن سنگم ، آن سنگ ، آن سنگ تنها                که هم آشنایم ، که هم ناشناسم

غبار مرا گرچه دریا بشوید                                    ولی زنگ غم دارد آیینه ی من

مرا سنگ خوانند و دریا نداند                                 که چون شیشه قلبی است در سینه ی من

پ.ن1 :همیشه بهار امانتی بود میان ذهن تو ، واژه ی مشترکی که با هم داشتیم ، من به واژه ای که به امانت به ذهنم سپرده ای خیانت نکرده ام ،اما تو .... تنها یی های من را برای همیشه بدورد گفتم، احتیاجی به پر پر کردن همیشه بهار نبود آشنای من

پ.ن2: خدایا با زندگی هایمان شوخی نکن ، قلقلک هایت دوست داشتنی است اما خنده ی زیاد بی دردی می آورد ، کمی جدی باش، با من ، با او و با همه ی کسانی که در دنیای سیاه و سپیدت سرگردانند

پ.ن3: بدورو صفحه های مجازی پر از دلنوشته های من ، این پایان وبلاگ تنهایی های من است .

چهارشنبه 19 اردیبهشت 1391 - 6:25:42 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم