×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رفتار نیک .پندار نیک.گفتار نیک

× عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم همان يك لحظه اول كه اول ظلم را مي د يدم از مخلوق بي وجدان جهان را با همه زيبايي و زشتي بروي يكدگر ويرانه ميكردم . عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه در همسايه صدها گرسته ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم نخستين نعره مستانه را اموش آندم بر لب پيمانه ميكردم
×

آدرس وبلاگ من

eilia.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/[email protected]

خاطره های تلخ

تو که تب می‌کنی،
همه
چشم‌هایِ خونینِ مرا می‌بینند

و دائم نسخه‌ی سرماخوردگی،
برایم می‌نویسند...

از آن شبی که شدی دلبخواه خیلی ها
کمی عوض شده با من نگاه خیلی ها
چقدر پشت سرم حرفهای نامربوط
شکسته حرمتم از افتضاح خیلی ها
هزار مرتبه گفتی که بی تو می میرم
به پام ماندی و سق سیاه خیلی ها . . .‏
گذاشت روی دلم داغ چشمهایت را
و پشت کردی و رفتی به راه خیلی ها
همینکه رد شدی از من به رسم خوشحالی
به آسمان زده می شد کلاه خیلی ها
من از تمامی حقم گذشته ام اما
خدا نمی گذرد از گناه خیلی ها
چه اشتباه عجیبی ست عشق! می بینی ؟
جهان بنا شده با اشتباه خیلی ها
تو رفتی و نرسیدم به آرزوهایم
و سوخت زندگی من به آه خیلی ها
امشب به یاد تک تکِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ی غم ها، دلم گرفت
انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد
در التهابِ خیسِ ورق ها، دلم گرفت
از خواندن تمام خبرها تنم بسوخت
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت
در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو
در آتشِ گرفته سراپا دلم گرفت
متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی
از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت
یک ردِ پا که سهمِ من از بی نشانی است
از ردِ خون که مانده به هر جا، دلم گرفت
اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ
اقرار میکنم، درآمدم از پا دلم گرفت
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

- � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � �

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

- � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � � �

برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است�

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن ..

پنجشنبه 27 اردیبهشت 1391 - 4:35:45 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم